…………………
✍مهدی آرمانی
محمدعلی بهمنی شاعر معاصر کشورمان را باید در تنهایی جست و در تنهایی تقسیم کرد؛ چرا که خودش گسترهای گستردهتر از عالم تنهایی است او که نیمایی در غزل است.
هیاهیویی که بیزار از لال پرستی است و ماهی زلال پرست طبع او، خرچنگ های مردابی را بر نمی تابد.
با بی سر و سامانیاش باز به دنبال پریشانی است و عاشق لحظه های طوفانی!
برادر دریا، سنگین تر از همیشه، چون غروب جنوب، برابر با دریا نشسته است و زخم های خورشید را می شمرد، گویی او به جای خورشید زخم خورده است!
دل سپرده است، دل سپرده، به دریا، ساحل، موج ها، ماهی ها و هر آنچه که نشانی از دریا با خود دارد.
طبع لطیف عاشقانهای در کودکی به دنبال او افتاده بود و در فراز و فرود زندگی پیدا و پنهان میشد، روزها او را گم می کرد و هر شب پیدایش می کرد.
با غزلی نیمه آمده است تا دریا نیم دیگرش باشد، خودش گفته بود، از خرچنگ ها مخواه تا بریسند پیکرش!
برای از او نوشتن اینجا و آنجا هوا کم است!
در آینه تلفیق او، جسم غزل آلود و روح نیمایی اش، تماشایی است!
از دور در فضای دوستیاش، باران بود که زمزمه می کرد،
ساده بگم
ساده بگم
دهاتیام
دهاتیام
اهل…
تمام فاصله ها را دویده است
و چاره را دستِ دل داده است.
برگ یقین سبز او، ملخ های شک را پراکنده است.
بهمنی، شاعر است و شنیدنی!
صورت شعرش، به غایت زیبا، و سفره تنهاییاش، گشاده…
مناعت طبع او مثال زدنی است، چرا که با غزلی شاد است. و همین که تو را از دور ببیند کافیست!
او که یک تنه سیصد و شصت و پنج حسرت را به دنبال خود کشیده است.
او که دیدن دوستان، در هوای شرجی می توانست تماشاییاش بکند.
او که با زبان عشق، ساده و صمیمی گفته بود:
به غریبی قسم، نمیدانم چه بگویم جز این که خوشحالم!
کوه بود! کوه، پژواک صدای او، پیچیده بود؛
حس میکنم که لِه شدهام زیر پای کوه…
سنگین تر از هوای من، هوای کوه
حس میکنم که لِه شدهام زیر پای کوه…
و اینک، اوست و سکوت سنگین تنهاییاش!
از در صلح و دوستی آمده است و کلمات شعر او این را فریاد کردهاند
و اینسان دشمنی، یعنی خیلی دوستم داری!
همچنان با خودت تکرار میکنی؛
من تپشهای قلبم را می شناسم پاسخش آری است و بهمنی را در غزل های شورانگیزش جستجو می کنی….جسمش غزل است و روحش نیمایی!